الف را

الف را

الف را

الف را

 ساعت پاسی از شبه،چشمم میسوزه خوابم میاد ولی دلم نمیاد این آرامش شب را رها کنم تا فردا صبح دوباره گرفتاری و کار و دانشگاه و  امتحان و.......... خدمت به ......... بیاد سراغم تنها زمانی که خدا را میشه حسش کرد الانه پس چرا من حس ندارم حسش کنم تا بلکه صبح که اومد به اون بگم من هر چی میخواستم از شب گرفتم چرا نمیتونم به روشنی صبح بگم من از تاریکی شب نیازم را گرفتم چرا همسرم کنار پنچره نیس که ستاره ها را با هم بشماریم و دنبال ماه بگردیم ؟

فکر کنم از صبح خسته شده به شب پناه برده مگه نه؟

پس کی به بچه ها بگم شب ها پارک زیباس نه صبح ، کی بگم نماز شب الانه نه صبح ؟

تو میدونه یا داری نماز شب میخونی که صبح زود پاشی به ترافیک نخوری و زود به محل کارت برسی.

من که الان خوابیدم نه ؟